آموزش‌های ویدیویی

آموزش زبان انگلیسی و کامپیوتر

آموزش‌های ویدیویی

آموزش زبان انگلیسی و کامپیوتر

طراحی بیلبورد

طراحی بیلبورد

طراحی بیلبورد" شما اولین کسانی هستید که از من خواسته‌اند به آن‌ها یاد بدهم چطور پول بگیرند. من بیش از ۱۵۰ کارمند دارم، و هیچ کدام از آن‌ها چیزی از من نپرسیده اند که من در مورد پول می‌دانم. از من برای شغل و چک حقوقی سوال کنید، اما هرگز به آن‌ها در مورد پول آموزش ندهید. بنابراین بیشتر آن‌ها بهترین سال‌های زندگی خود را صرف کار با پول خواهند کرد، نه واقعا

من آنجا نشسته بودم و با دقت گوش می‌دادم. طراحی بیلبورد

" بنابراین وقتی مایک به من گفت که تو می‌خواستی یاد بگیرط طراحی بیلبورد راحی بیلبوردی چطور پول بگیری، تصمیم گرفتم مسیری را طراحی کنم که زندگی واقعی را منعکس کند. من می‌توانستم تا زمانی که در صورت آبی بودم صحبت کنم، اما چیزی نشنیدم. بنابراین تصمیم گرفتم که اجازه دهم زندگی شما را کمی هل دهد تا طراحی بیلبورد شما بتوانید صدای مرا بشنوید. به این دلیل است که من فقط ۱۰ سنت به شما دادم. "

" پس درسی که من از کار برای فقط ۱۰ سنت در ساعت یاد گرفتم چیستطراحی بیلبورد؟ او طراحی بیلبورد گفت: "از تو ممنونم و از your سواستفاده می‌کنی؟ "

بابای ریچ دوباره شروع به خندیدن کرد و از ته دل خندید. سرانجام گفت:طراحی بیلبورد طراحی بیلبورد 

" بهتر است نقطه‌نظر خود را تغییر دهید. از سرزنش کردن من دست بردارید و فکر ک آموزش زبان انگلیسی نید که من مشکل طراحی بیلبورد هستم. اگر فکر می‌کنی من مشکل هستم، پس باید مرا عوض کنی. اگر متوجه شدید که شما مشکل هستید، پس می‌توانید خودتان را تغییر دهید، چیزی یاد بگیرید، و عاقل‌تر شوید. بسیاری از مردم می‌خواهند همه در دنیا تغییر کنند، اما خود را تغییر دهند. بگذارید به شما بگویم، بهتر است خودتان را بهتر از بقیه تغییر دهید. "

پدر ثروتمند، که حوصله‌اش سر رفته بود، گفت: " به خاطر مشکلات خود من را سرزنش نکنید." طراحی بیلبورد 

" اما شما فقط ۱۰ سنت به من می‌دهید. " طراحی بیلبورد 

 "پس چه چیزی یاد می‌گیرید؟ " پدر ثروتمند با لبخند پرسید: طراحی بیلبورد " " "

من با لبخندی موذیانه گفتم: "به شما تبریک می‌گویم". طراحی بیلبورد 

پدر ثروتمند گفت: " ببین، فکر می‌کنی من مشکل هستم." طراحی بیلبورد 

 "اما تو هستی". طراحی بیلبورد 

" خوب، این طرز رفتار را نگاه دارید طراحی بیلبورد طراحی بیلبورد و هیچ چیز یاد نخواهید گرفت. نگرش خود را حفظ کنید که من مشکل هستم و چه گزینه‌هایی دارید؟ "

" خوب، اگر بیشتر به من توجه نکنید و بیشتر به من احترام بگذاری طراحی بیلبورد د و به من آموزش دهید، استعفا خواهم داد. "

پدر ثروتمند گفت: " خوب، این دقیقاً همان چیزی است که بیشتر مردم انجام می‌ده طراحی بیلبورد ند. آن را رها کنید و به دنبال کار دیگری بگردید، یک فرصت بهتر، و حقوق بالاتر داشته باشید، در واقع فکر کنید که این مساله مشکل را حل خواهد کرد. در اغلب موارد، این کار نخواهد بود. "

 "پس من چه کار باید بکنم؟ " من پرسیدم: "فقط یک ساعت ۱۰ سنت خرج کنید و لبخند بزنید؟ " طراحی بیلبورد 

پدر ثروتمند لبخند زد و گفت: " این کاری است که دیگران می‌کنند. اما این تنها کاری است که آن‌ها انجام می‌دهن طراحی بیلبورد د، و منتظر افزایش فکر هستند که پول بیشتر مشکلات آن‌ها را حل کند. اغلب آن‌ها آن را می‌پذیرند، و برخی کار دوم را سخت‌تر می‌کنند، اما دوباره چک حقوقی دریافت می‌کنند. "

نشسته بودم و به the زل زده بودم، کم‌کم داشتم متوجه می‌شدم که این درس چه جور پدری است. می‌توانستم حس کنم که ای طراحی بیلبورد ن طعم زندگی است.، در آخر

من به بالا نگاه کردم و پرسیدم، "پس مشکل چیه؟ " طراحی بیلبورد 

او در حالی که به جلو خم شده بود و با ملایمت روی سر من ضربه م طراحی بیلبورد ی‌زد، گفت: " این چیزی است که بین گوش شما وجود دارد. "

در همان لحظه بود که پدر ثروتمند دیدگاه محوری را که او را از کارمندانش و پدر بیچاره‌ طراحی بیلبورد ام جدا می‌کرد، به اشتراک گذاشت - و او را رهبری کرد تا در نهایت به یکی از ثروتمندترین مردان هاوایی تبدیل شود، در حالی که پدرم به شدت تحصیل‌کرده است اما پدر بیچاره‌ام در تمام طول عمرش دست و پنجه نرم می‌کند. این یک نقطه‌نظر منحصر به فرد بود که همه the را در طول یک عمر از بین می‌برد.

پدر ثروتمند این نقطه‌نظر را بارها و بارها توضیح داد، که من آن را شماره یک: از فقرا و طبقه متوسط بر طراحی بیلبورد ای پول. برای آن‌ها پول کافی است.

صبح روز شنبه روشن، من یک نقطه کاملاً متفاوت از آنچه توسط پدر بیچاره‌ام یاد گرفته بودم را یاد گرفتم. در سن نه‌س طراحی بیلبورد الگی، دریافتم که هر دو پدر از من می‌خواستند یاد بگیرم. هر دو پدر مرا تشویق کردند که مطالعه کنم، اما نه چیزهای مشابه.

پدر بسیار تحصیل‌کرده من توصیه کرد که کاری را که او انجام داد انجام دهم، پسرم، من می‌خواهم که شما سخت مطالعه کنید، نمرات طراحی بیلبورد خوبی بگیرید، بنابراین می‌توانید یک شغل ایمن و ایمن با یک شرکت بزرگ پیدا کنید. و مطمئن شوید که مزایای خوبی دارد. پدر ثروتمند من از من خواست تا یاد بگیرم که چطور پول کار می‌کند تا من بتوانم آن را برای من کار کند.

از طریق زندگی با راهنمایی‌های او یاد می‌گرفتم، نه به خاطر یک کلاس. طراحی بیلبورد 

پدر ثروتمند من به اولین درس من ادامه داد، " خوشحالم که از کار کردن برای ۱۰ سنت د طراحی بیلبورد ر ساعت عصبانی شدم. اگر عصبانی نشده بودی و به سادگی آن را پذیرفته بودی، باید به تو بگویم که نمی‌توانم به تو یاد بدهم. می‌بینید، یادگیری واقعی انرژی، شور و اشتیاق سوزان را می‌گیرد. عصبانیت بخش بزرگی از این فرمول است، زیرا شور و اشتیاق آمیخته به خشم و عشق است. وقتی پول به دست می‌آید، بیشتر مردم می‌خواهند آن را ایمن و احساس امنیت کنند. بنابراین شور و اشتیاق آن‌ها را به سوی خود سوق نمی‌دهد. ترس این کار را می‌کند. "

او گفت: " به همین دلیل است که آن‌ها با حقوق کم کار خواهند کرد؟ من پرسیدم. طراحی بیلبورد 

پدر ثروتمند گفت: " بله، بعضی از مردم می‌گویند که من از مردم سواستفاده می‌کنم، چون به اندازه طراحی بیلبورد کشت‌زار شکر و یا دولت پول پرداخت نمی‌کنم. می‌گویم که مردم از خودشان سو استفاده می‌کنند. این ترس آنهاست، نه من. "

اما آیا احساس نمی‌کنید باید بیشتر به آن‌ها بپردازید؟ من پرسیدم. طراحی بیلبورد 

" مجبور نیستم. و علاوه بر آن، پول بیشتری مشکلات آن‌ها را حل نخواهد کرد. فقط طراحی بیلبورد به بابات نگاه کن. او پول زیادی به دست می‌آورد، و او هنوز نمی‌تواند صورتحساب خود را بپردازد. اغلب مردم با توجه به پول بیشتر، بیشتر مقروض می‌شوند. "

من با لبخند گفتم: " پس به همین دلیل است که ۱۰ سنت در ساعت است. طراحی بیلبورد 

پدر ثروتمند لبخند زد و گفت: " می‌بینید، پدر شما به مدرسه رفت و تحصیلات عالی پیدا کرد ت طراحی بیلبورد ا بتواند یک شغل پردرآمد بگیرد. اما او هنوز مشکلات مالی دارد، زیرا هرگز چیزی در مورد پول در مدرسه یاد نگرفته است. در راس آن، او به کار کردن برای پول اعتقاد دارد، و شما این کار را نمی‌کنید؟ من پرسیدم.

پدر ثروتمند گفت: " نه، نه واقعاً، اگر می‌خواهید برای پول کار کنید، پس در مدرسه بمانید. آن جایی است که با طراحی بیلبورد ید یاد گرفت آن را انجام دهد. اما اگر می‌خواهید یاد بگیرید چطور برای شما کار کنید، پس من آن را به شما یاد خواهم داد. اما فقط اگر می‌خواهید یاد بگیرید. "

" آیا همه نمی‌خواهند این را یاد بگیرند؟ من پرسیدم. طراحی بیلبورد 

پدر ثروتمند گفت: " نه، فقط به این خاطر که یاد گرفتن کار کردن برای طراحی بیلبورد پول آسان‌تر است، به خصوص اگر ترس اولیه شما در هنگام بحث درباره پول است. "

من با اخم گفتم: " من نمی‌فهمم." طراحی بیلبورد 

نگران این موضوع نباش. فقط بدانید که این ترس اس طراحی بیلبورد ت که بیشتر مردم در یک شغل کار می‌کنند: ترس از عدم پرداخت قبوض، ترس از نداشتن پول کافی، و ترس از شروع کار. این هزینه تحصیل برای یادگیری شغل و یا حرفه و سپس کار کردن برای پول است. اغلب مردم برده پول می‌شوند - و سپس از رئیس خود عصبانی می‌شوند. "

" یاد گرفتن پول برای شما یک دوره متفاوت متفاوت است؟ من پرسی طراحی بیلبورد دم.

پدر ثروتمند پاسخ داد: " قطعاً. طراحی بیلبورد 

صبح روز شنبه زیبای هاوایی در سکوت نشس طراحی بیلبورد تیم. دوستان من تازه بازی بیس بال خود را آغاز کرده بودند، اما دلیلی که من اکنون شکر می‌کردم که تصمیم گرفته‌ام ده سنت کار کنم. احساس کردم که می‌خواهم چیزی یاد بگیرم که دوستانم در مدرسه یاد بگیرند.

 "آماده برای یادگیری؟ " از پدر ثروتمند پرسید."

من با لبخندی گفتم: " قطعاً." طراحی بیلبورد 

" من به قولم وفا کردم. پدرم گفت: "من از دور طراحی بیلبورد به شما آموزش داده بودم، " در نه‌سالگی، شما طعم چیزی را که احساس می‌کنید برای پول کار کنید، به دست آورده‌اید. فقط ماه گذشته را با چند سال ضرب کنید و شما ایده‌ای از آنچه که بیشتر مردم زندگی خود را صرف انجام آن می‌کنند خواهید داشت "من گفتم: " من نمی‌فهمم."

" چطور احساس کردید که در صف برای دیدن من هستید، یکبا طراحی بیلبورد ر برای استخدام و یک‌بار برای درخواست پول بیشتر؟ من گفتم: " وحشتناک است. "

پدر ثروتمند گفت: " اگر شما انتخاب کنید که برای پول کار کنید، این همان چیز طراحی بیلبورد ی است که زندگی را دوست خواهید داشت."

 "و وقتی خانم مارتین سه سکه ده سنتی را در دست تو سه ساعت کار انداخت چه احساس طراحی بیلبورد ی داشتی؟ "

احساس می‌کردم به اندازه کافی نیست. به نظر هیچی نمیومد گفتم: نا امید شدم.

و این چیزی است که اکثر کارکنان هنگامی که به حقوق خود نگاه می‌کنند - به ویژه پس از اینکه همه کسورات و سایر کسورات از بین رفته‌اند. حداقل شما ۱۰۰ درصد دارید. "

 "منظورت این است که اغلب کارگران همه چیز را پرداخت نمی‌کنند؟ " من با حیرت پرسیدم."

" اوه، نه! او گفت: " دولت الکترونیک همیشه در ابتدا سهم خود را از دست می‌دهد.

" آن‌ها چطور این کار را می‌کنند؟ من پرسیدم.

پدر ثروتمند گفت: " مالیات‌ها، وقتی که درآمد دارید، مالیات می‌گیرید. وقتی خرجش می‌کنید مالیات می‌گیرید. وقتی پس‌انداز می‌کنید مالیات می‌گیرید. وقتی شما می‌میرید، مالیات می‌گیرید. "

 "چرا مردم به دولت اجازه این کار را می‌دهند؟ "

 "پدر ثروتمند با لبخند گفت: " ما ثروتمند نیستیم و طبقه متوسط هم این کار را می‌کنیم. شرط می‌بندم که من بیشتر از پدرت درآمد دارم، با این حال مالیات بیشتری پرداخت می‌کند."

" چطور چنین چیزی ممکن است؟ من پرسیدم. در سن و سال من، این برای من هیچ مفهومی نداشت.

چرا یه نفر باید بذاره دولت اینکارو با اونا بکنه؟ بابای ریچ آهسته و بی‌صدا روی صندلی‌اش تکان می‌خورد، فقط به من نگاه می‌کرد.

" آماده برای یادگیری؟ او پرسید

سرم را به آرامی تکان دادم.

همانطور که گفتم، چیزهای زیادی برای یادگیری وجود دارد. یادگیری نحوه انجام کار برای شما یک مطالعه طول عمر است. اکثر مردم به مدت چهار سال به کالج می‌روند و تحصیلات آن‌ها پایان می‌یابد. من قبلاً می‌دانستم که مطالعه پول من در طول زندگی من ادامه خواهد یافت، تنها به این دلیل که هر چه بیشتر پیدا کردم، بیشتر به آن نیاز دارم. اکثر مردم هرگز این موضوع را مطالعه نمی‌کنند. او به کار ادامه دهد، چک حقوقی آن‌ها را دریافت کند، checkbooks را متعادل کند، و این کار را انجام دهد. آن‌ها تعجب می‌کنند که چرا آن‌ها مشکلات مالی دارند. به این فکر کنید که پول بیشتری مشکل را حل خواهد کرد و متوجه نشوید که فقدان آموزش مالی که مشکل است، مشکل است. "

" پس پدرم مشکلات مالیاتی دارد، چرا که پول را درک نمی‌کند؟ گیج شده بودم.

پدر ثروتمند گفت: " نگاه کنید، مالیات تنها یک بخش کوچک برای یادگیری نحوه کار پول برای شما است. امروز من فقط می‌خواستم ببینم آیا شما هنوز شور و اشتیاق درباره پول دارید یا نه. بیشتر مردم این کار را نمی‌کنند. آن‌ها می‌خواهند به مدرسه بروند، یک حرفه یاد بگیرند، در کار خود سرگرمی داشته باشند، و پول زیادی بدست بیاورند. یک روز آن‌ها با مشکلات بزرگ مالی بیدار می‌شوند و بعد نمی‌توانند کار خود را متوقف کنند. به جای اینکه یاد بگیرید چطور برای پول کار کنید، تنها بدانید چطور برای پول کار کنید. پس شما هنوز شور و اشتیاق را برای یادگیری دارید؟ " از پدر ثروتمند پرسید."

سرم را تکان دادم.

پدر ثروتمند گفت: " خوب، برگردیم سر کار. این بار است، من هیچ چیز به شما نخواهم پرداخت. "

چی؟ با حیرت پرسیدم

" تو صدای مرا شنیدی. هیچ. شما هر شنبه سه ساعت کار خواهید کرد، اما این بار به شما ۱۰ سنت در ساعت پرداخت نخواهید کرد. شما گفتید که می‌خواهید یاد بگیرید که برای پول کار نکنید، بنابراین من قصد ندارم چیزی به شما بدهم. "

نمی‌توانستم حرف‌های خودم را باور کنم.

" من قبلاً این مکالمه با مایک را داشتم و او قبلاً مشغول کار، گردگیری و پر کردن کالاهای canned شده بود. بهتره عجله کنی و برگردی اونجا. "

من فریاد زدم: "این منصفانه نیست، شما باید پول بدهید! "

" شما گفتید که می‌خواهید یاد بگیرید. اگر حالا این را نمی‌دانی، بزرگ می‌شوی مثل دو زن و مرد مسن‌تر که در اتاق نشیمن نشسته، برای پول کار می‌کنند و امیدوارند که من آن‌ها را نبینم. یا مثل your، پول زیادی به دست می‌آورید که فقط مدیون مردمک چشم خود باشد، به این امید که پول بیشتر مشکل را حل کند. اگه این چیزیه که تو می‌خوای، من به مقدار ۱۰ سنت در ساعت بر می‌گردم. یا می‌توانید کاری را که اکثر بزرگسالان انجام می‌دهند انجام دهید: Complain که پول کافی نیست، استعفا دهید، و به دنبال کار دیگری بگردید. من پرسیدم.

او گفت: " اگر از آن استفاده کنید، خیلی زود از من ممنون خواهید شد که به شما فرصت داده و به یک مرد ثروتمند تبدیل خواهید شد. "

همان جا ایستادم، هنوز باورم نمی‌شد که چقدر دست و پا چلفتی هستم. من اومدم که یه ترفیع بگیرم و به جای کار کردن به جای هیچ چیز کار کنم

پدر ثروتمند دوباره به سرم ضربه زد و گفت، " از این استفاده کن. " حالا از اینجا خارج شوید و به سر کار برگردید. "

 

درس شماره ۱: برای پول کار نکنید

به پدرم نگفتم که من پول ندارم. او درک نمی‌کرد و من نمی‌خواستم سعی کنم چیزی را توضیح دهم که خودم هم نفهمیدم.

سه هفته دیگر، مایک و من هر شنبه سه ساعت برای هیچ کاری کار کردیم. این کار من را آزار نداد، و روال عادی شد، اما بازی‌های بیسبال از دست رفته بود و قادر به خریدن کتاب‌های کمدی نبود که به من می‌رسید.

یک روز بعد از ظهر روز سوم، پدر ثروتمند از خانه بیرون آمد. صدای موتور او را شنیدیم که در محوطه پارکینگ بالا و پایین می‌رفت و وقتی موتور خاموش شد شروع به سخن گفتن کرد. وارد مغازه شد و با خانم مارتین خداحافظی کرد. بعد از اینکه گوشی را برداشت، به فریزر بستنی رسید، دو میله را بیرون کشید و برای آن‌ها پول داد و به مایک و من علامت داد.

" بیا برویم گردش کنیم، بچه‌ها.

از خیابان عبور کردیم و از چند ماشین جاخالی دادیم و در یک میدان وسیع علف راه رفتیم که در آنجا چند نفر از افراد بزرگ‌سال با توپ بیسبال بازی می‌کردند. او در حالی که کنار یک میز پیک‌نیک نشسته بود، مایک و مایک را به من داد: " اوضاع چطور است، بچه‌ها؟ مایک گفت: " بسیار خوب."

سرم را به نشانه موافقت تکان دادم.

هنوز چیزی یاد بگیرید؟ " پدر ثروتمند پرسید. "

من و مایک به هم نگاه کردیم، شانه‌هایم را بالا انداختم و با هم سر تکان دادیم.

اجتناب از یکی از بزرگ‌ترین Traps زندگی

" خوب، تو بهتر است فکر کنی. تو به یکی از بزرگ‌ترین درس‌های زندگی نگاه می‌کنی. اگر آن را یاد بگیرید، از زندگی آزاد و امنیت عالی لذت خواهید برد. اگر این کار را نکنید، مثل خانم مارتین و بیشتر افرادی که در این پارک بازی می‌کنند، باد می‌کنید. این خانم وی بسیار سخت کار می‌کند و به فریب امنیت شغلی چسبیده و به دنبال یک تعطیلات سه‌ماهه در هر سال و یا شاید یک مستمری متوسط بعد از fortyfi سال خدمت است. اگر این کار شما را به هیجان می‌آورد، یک ساعت به ۲۵ سنت پول خواهم داد. "

او گفت: " اما این افراد سخت کوش و سخت کوش هستند. آیا از آن‌ها لذت می‌برید؟ " من پرسیدم: " " "

یک لبخند روی صورت پدر ثروتمند ظاهر شد.

خانم مارتین مثل یک مادر به من شباهت دارد. من هرگز آن قدر ظالم نخواهم بود. شاید به خاطر این که سعی می‌کنم چیزی را به دو نفر از شما نشان دهم، نامهربان باشم. من می‌خواهم نقطه‌نظر خود را گسترش دهم تا بتوانید چیزی را ببینید که اغلب مردم هرگز از دیدن آن بهره‌مند نمی‌شوند چون دید آن‌ها بسیار باریک است. اغلب مردم هرگز دامی که در آن هستند را نمی‌بینند. "

مایک و من آنجا نشسته بودیم و از پیامش اطمینان نداشتیم. او بی‌رحمانه به نظر می‌رسید، با این حال حس می‌کردیم که دارد سعی می‌کند تا به خانه برساند.

پدر ثروتمند با لبخندی گفت: این ۲۵ سنت برای یک ساعت خوب نیست؟ آیا قلب تو تندتر می‌تپد؟ " " "

سرم را تکان دادم نه، اما واقعاً این کار را کردم. یک ساعت بیست سنت برای من یک ساعت بزرگ خواهد بود.

پدر پول‌دار لبخند موذیانه‌ای زد و گفت: خیلی خوب، یک دلار بهت میدم.

حالا قلب من شروع به رقابت کرد. مغزم شروع به جیغ زدن کرد. " آن را بگیر. آن را در نظر بگیرید؛ من نمی‌توانستم آنچه را که شنیده بودم باور کنم. با این حال، من هیچ نگفتم " خوب، دو دلار در ساعت. "

مغز کوچک و قلبم نزدیک بود منفجر شود. بعد از همه اینها، سا طراحی بیلبورد ل ۱۹۵۶ بود و پرداخت ۲ دلار در یک ساعت باعث شد که من ثروتمندترین بچه دنیا شوم. نمی‌توانستم تصور کنم که این پول را به دست آورد. می‌خواستم بگویم بله. من این معامله را می‌خواستم. می‌توانستم یک دوچرخه جدید، یک لنگه دستکش جدید بیسبال و پرستش دوستان خودم را زمانی که کمی پول داشتم تجسم کنم. در بالای آن جیمی و دوستان ثروتمندش، دیگر مرا فقیر صدا نمی‌کردند. اما به طریقی دهانم بسته ماند.

بستنی آب شده بود و از دست من فرار می‌کرد. پدر ثروتمند به دو پسر نگاه می‌ طراحی بیلبورد کرد که به او خیره شده بودند، چشم‌های گشاد و مغزش خالی بودند. اون داشت ما رو آزمایش می‌کرد و اون می دونست که بخشی از احساسات ما هست که می خواد معامله رو قبول کنه. او درک می‌کرد که هر فرد یک قسمت ضعیف و نیازمند از جان خود دارد که می‌تواند بخرد، و او می‌دانست که هر فردی، قسمتی از روح خود را دارد که resilient و هرگز نمی‌توان خرید کرد. فقط یک سوال بود که یکی از آن‌ها قوی‌تر بود.

" خب، یک ساعت وقت داریم. " طراحی بیلبورد 

ناگهان ساکت شدم. چیزی تغییر کرده بود. خیلی طراحی بیلبورد بزرگ و مضحک بود. در سال ۱۹۵۶ در سال ۱۹۵۶ خیلی بزرگ‌تر از آن شد، اما بلافاصله وسوسه من ناپدید شد و آرام شد. به آرامی چرخیدم تا به مایک نگاه کنم. به من نگاه کرد. قسمتی از روحم که ضعیف و نیازمند ضعیف بود خاموش شد.... قسمتی از وجودم که

هیچ قیمتی نداشت. من مایک رو می‌شناختم طراحی بیلبورد 

زندگی مردم برای همیشه طراحی بیلبورد توسط دو احساس کنترل می‌شود: ترس و طمع.

 طراحی بیلبورد به این نکته هم رسیده بود.

پدر ثروتمند به نر طراحی بیلبورد می گفت: " خوب، مردم قیمت دارند. و آن‌ها قیمت دارند به دلیل احساسات انسانی

ترس و طمع. اول، ترس از بودن طراحی بیلبورد 

بدون پول به ما انگیزه می‌دهد که سخت کار کن طراحی بیلبورد یم، و بعد وقتی دریافت چک حقوق، حرص و طمع شروع به فکر کردن درباره همه چیزهای شگفت انگیزی که می‌توانند بخرند، می‌کند. سپس الگوی "چه الگویی" را تعیین می‌کند؟ من پرسیدم.

" الگوی حرکتی، رفتن به محل کار، پرداخت قبض‌ها، بالا رفتن، رف طراحی بیلبورد تن به کار، پرداخت پول. زندگی مردم برای همیشه توسط دو احساس کنترل می‌شود: ترس و طمع. آن‌ها پول بیشتری به آن‌ها می‌دهند و با افزایش هزینه‌های خود چرخه را ادامه می‌دهند. این چیزی است که من آن را نژاد Rat می‌نامم، " این دیگر راه دیگری است؟ مایک پرسید

پدر ثروتمند به آرامی گفت: " بله، اما فقط چند نفر آن را پیدا کردند. " مایک پرسید طراحی بیلبورد 

" این چیزی است که امیدوارم پسرها همان طور که کار می‌کنند یاد بگیرند و با من درس بخوانند. ب طراحی بیلبورد ه این دلیل است که من همه انواع حقوق را کنار زدم. "

 "آیا اشاراتی وجود دارد؟ " مایک پرسید: " ما از کار کردن سخت خسته شده‌ایم، به خصوص برای هیچ. طراحی بیلبورد 

پدر ثروتمند گفت: " خوب، اولین قدم این است که حقیقت را بگویید." طراحی بیلبورد 

من گفتم: " ما دروغ نگفته ایم." طراحی بیلبورد 

. نگفتم که داری دروغ میگی " پدر پول‌دار جواب طراحی بیلبورد داد: گفتم که حقیقت رو به گم.

" حقیقت در مورد چی؟ من پرسیدم. طراحی بیلبورد 

پدر ثروتمند گفت: " چه احساسی داری، تو مجبور نی طراحی بیلبورد ستی این را به کس دیگری بگویی. فقط به خودتان اعتراف کنید. "

منظورت کسانی هستند که در این پارک کار می‌کنند، کسانی که برای طراحی بیلبورد شما کار می‌کنند خانم مارتین، این کار را نمی‌کنند؟ پرسیدم

پدر ثروتمند گفت: " در عوض، آن‌ها ترس از نداشتن پول را احساس می‌کنند. به طور من طراحی بیلبورد طقی با آن مقابله نکنید. پدر ثروتمند گفت: " از نظر احساسی به جای استفاده از their، آن‌ها چند دلار در دست خود می‌گیرند و دوباره، احساس شادی، آرزو، و حرص و طمع از بین می‌روند. و آن‌ها به جای فکر کردن واکنش نشان می‌دهند. "

مایک گفت: " پس احساسات آن‌ها مغز آن‌ها را کنترل می‌کند." طراحی بیلبورد 

پدر ثروتمند گفت: " به جای اقرار به حقیقت در مورد این که چطور احساس می‌ طراحی بیلبورد کنند، نسبت به احساسات خود واکنش نشان می‌دهند و نمی‌توانند فکر کنند. او ترس را احساس می‌کند بنابراین آن‌ها به محل کار می‌روند، امیدوارند که این پول ترس را تسکین دهد، اما اینطور نمی‌شود. این کار به نفع آن‌ها است و آن‌ها به سر کار باز می‌گردند و امیدوارند که این پول ترس آن‌ها را آرام کند و دوباره اینطور نمی‌شود. ترس آن‌ها را در تله کار نگه می‌دارد، پول بدست می‌آورد، کار می‌کند، پول بدست می‌آورد، امیدوار است که ترس از بین برود. اما هر روز بیدار می‌شوند و این ترس قدیمی با آن‌ها بیدار می‌شود. برای میلیونها نفر که ترس قدیمی آن‌ها را در تمام شب بیدار نگه می‌دارد، باعث ایجاد یک شب آشوب و نگرانی می‌شود. بنابراین آن‌ها بلند می‌شوند و به محل کار می‌روند، امیدوارند که چک حقوقی آن ترس را که جان آن‌ها را از بین می‌برد، بکشد. پول زندگی آن‌ها را اداره می‌کند و آن‌ها حاضر به گفتن حقیقت درباره آن نیستند. پول در کنترل احساسات و روحشان است. "

پدر ریچ آرام نشسته بود و کلمات را در دهان می‌گذاشت. من و مایک شنیدیم که او چه می‌گوی طراحی بیلبورد د، اما کاملاً درک نکرد که درباره چه چیزی حرف می‌زند. فقط می‌دانستم که اغلب متعجب بودم که چرا بزرگ‌ترها با عجله برای کار کردن عجله می‌کنند. به نظر جالب نمی‌امد، و هرگز آن قدر خوشحال به نظر نمی‌رسید، اما چیزی آن‌ها را به رفتن ادامه می‌داد.

پدر ثروتمند متوجه شد که ما تا آنجا که ممکن است از چیزی که در مورد آن صحبت می‌کند جذب شدیم، پدر ثروت طراحی بیلبورد مند گفت: " من از شما می‌خواهم که از این تله خودداری کنید. آن چیزی است که من می‌خواهم به شما آموزش دهم. نه تنها ثروتمند بودن، چون ثروتمند بودن مشکل را حل نمی‌کند. "

 "اینطور نیست؟ " شگفت‌زده " پرسیدم. طراحی بیلبورد 

" نه، اینطور نیست. بگذارید احساسات دیگر را شرح دهم طراحی بیلبورد : خواستن. برخی آن را طمع می‌نامند، اما من تمایل را ترجیح می‌دهم. این کاملاً طبیعی است که چیزی بهتر، زیباتر، جالب‌تر یا هیجان‌انگیزتر کنید. بنابراین مردم به خاطر تمایل به کار کردن برای پول می‌پردازند. این پول را برای لذتی که فکر می‌کنند می‌تواند بخرد را طلب می‌کند. اما شادی که پول به ارمغان می‌آورد اغلب کوتاه است، و آن‌ها به زودی به پول بیشتر، لذت بیشتر، آسایش بیشتر و امنیت بیشتر نیاز دارند. بنابراین آن‌ها کار می‌کنند و فکر می‌کنند که پول روح آن‌ها را تسکین خواهد داد که از ترس و میل رنج می‌برند. اما پول نمی‌تواند این کار را بکند " حتی افراد ثروتمند این کار را می‌کنند؟ مایک پرسید

پدر ثروتمند گفت: " در واقع، دلیل این که بسیاری از افراد ثروتمند ثروتمند طراحی بیلبورد طراحی بیلبورد هستند، به خاطر اشتیاق نیست، بلکه به خاطر ترس است. وی همچنین بر این باور است که پول می‌تواند ترس از فقیر بودن را از بین ببرد، بنابراین آن‌ها مقدار زیادی از آن را جمع‌آوری می‌کنند، تنها برای پیدا کردن ترس بدتر می‌شود. اکنون آن‌ها از دست دادن پول می‌ترسند. من دوستانی دارم که کار می‌کنند اگرچه تعدادشان زیاد است. من کسانی را می‌شناسم که حالا بیشتر از زمانی که فقیر بودند، بیشتر می‌ترسند. از دست دادن همه چیز، از دست دادن آن استفاده کنید. ترس از این که آن‌ها را وادار به ثروتمند شدن کند، بدتر شده‌است. آن بخش ضعیف و نیازمند روح آن‌ها در واقع بلندتر جیغ می‌کشد. آن‌ها نمی‌خواهند خانه‌های بزرگ، ماشین‌ها و پول بالای زندگی را از دست بدهند. آن‌ها نگران چیزی هستند که دوستان آن‌ها می‌گویند اگر همه پولشان را از دست بدهند. بسیاری از آن‌ها از نظر احساسی ناامید و عصبی هستند،

اگر چه آن‌ها ثروتمند به نظر می‌رسند و پول بیشتری دارند. " من پرسیدم. طراحی بیلبورد 

پدر غنی جواب داد: "نه، من اینطور فکر نمی‌کنم، " اجتناب از پول به همان اندازه روانی اس طراحی بیلبورد ت که به پول وصل شده‌است. "

مثل این که به راهنمایی آن‌ها، شهر متروکه قدیمی از کنار میز ما گذشت و با آن سطل زباله که در آن جست طراحی بیلبورد طراحی بیلبورد جو می‌کند توقف کرد. سه نفر از ما با کنجکاوی او را تماشا کردیم، که پیش از آن که احتمالاً او را نادیده بگیریم.

پدرش یک دلار از کیفش بیرون کشید و به مرد مسن اشاره کرد. پسر بیچاره که متوجه پول شده بود بلافاصله آمد و صورت‌حساب را گرفت و از طراحی بیلبورد پدر ثروتمند تشکر کرد و با عجله از آن بیرون رفت و از بخت بد خود به وجد آمد.

پدر ثروتمند گفت: "او از بیشتر کارکنان من متفاوت نیست، من بسیاری از مردم را ملاقات کرده‌ام که می‌گویند: " اوه، من علاقه‌ای به پول ندارم، با این حال آن‌ طراحی بیلبورد ها برای هشت ساعت در روز کار می‌کنند. این انکار حقیقت است. اگر به پول علاقه نداشتند، پس چرا کار می‌کنند؟ این نوع تفکر احتمالاً more از فردی است که پول پس‌انداز می‌کند. "

همانطور که در آنجا نشسته بودم و به پدر rich گوش می‌دادم، ذهنم به زمان‌های بی شماری بازگشت که پدرم می‌گفت: "من علاقه‌ای به پول ندارم" او این کلمات را اغلب گ طراحی بیلبورد طراحی بیلبورد فت. او همچنین …

این بود که بسیاری از مردم با گفتن این جمله زیر لب می‌گفتند: طراحی بیلبورد 

 "اوه، من" کار نمی‌کنم چون شغلم را دوست دارم " و به پول علاقه دارم." من پ طراحی بیلبورد رسیدم: " نه.

با این حال، تا زمانی که همه آثار ترس در کار و طمع از بین رفته باشند، برای پول کار خواهند کرد؟ طراحی بیلبورد "

هشت ساعت در روز، نه، این هدر دادن زمان است." طراحی بیلبورد 

پدر غنی گفت: " احساسات، چیزی هستند که باعث می‌شوند طراحی بیلبورد 

ما انسان هستیم. کلمه "احساسات" برای "انرژی در حرکت" است و در مورد اح طراحی بیلبورد ساسات خود صادق باشید و از ذهن و عواطف خود به نفع خود استفاده کنید، نه علیه خود " "! مایک گفت: "

" نگران چیزی که الان گفتم نباش. در سال‌های آینده عاقلانه‌تر خواهد بود. فقط یک ناظر باشید، طراحی بیلبورد نه یک رآکتور و نه یک رآکتور. بسیاری از مردم نمی‌دانند که این احساسات آن‌ها است که این تفکر را انجام می‌دهند. احساسات شما احساسات شما هستند، اما شما باید یاد بگیرید که فکر خودتان را انجام دهید. "

" آیا می‌توانید یک مثال به من بدهید؟ من پرسیدم. طراحی بیلبورد  طراحی بیلبورد  طراحی بیلبورد 

پدر غنی جواب داد: "البته، وقتی یک نفر می‌گوید، " من باید یک شغل پیدا کنم، " این به احتمال زیاد احساسی است که این تفکر را انجام می‌دهد. ترس از عدم استفاده از پول این تفکر را تولید می‌کند. "

من گفتم: " اما اگر پول داشته باشند، مردم به پول نیاز دارند."

پدرم لبخندی زد و گفت: " البته که آن‌ها این کار را می‌کنند، تنها چیزی که می‌گویم این است که این ترس است که اغلب این تفکر را انجام می‌دهد. "

مایک گفت: " من نمی‌فهمم."

 "برای مثال، " اگر ترس از نداشتن پول کافی، به جای آن که فوراً برای شغلی آماده شود، به جای آن ممکن است از خودشان این سوال را بپرسند: "آیا این کار بهترین راه‌حل برای این ترس در طول مدت طولانی خواهد بود؟ " به نظر من، پاسخ منفی است. شغل واقعاً یک راه‌حل کوتاه‌مدت برای یک مشکل دراز مدت است. "

 "اما پدرم همیشه می‌گفت: " در مدرسه بم طراحی بیلبورد انید و نمرات خوبی بگیرید، بنابراین می‌توانید یک شغل ایمن و ایمن را پیدا کنید."

پدر ثروتمند لبخند زد و گفت: " بله، می‌فهمم که او این را می‌ طراحی بیلبورد گوید و بیشتر مردم آن را توصیه می‌کنند و این راه خوبی برای اکثر مردم است. اما مردم این توصیه را در درجه اول از ترس انجام می‌دهند. "

 "منظورت این است که پدرم می‌گوید چون می‌ترسد؟ " طراحی بیلبورد 

او گفت: " بله، او ثابت کرده‌است که شما به اندازه کافی پول بدست نخ طراحی بیلبورد واهید آورد و وارد جامعه نخواهید شد. اشتباه نکنید. اون تو رو دوست داره و بهترین‌ها رو برای تو می خواد. من هم به آموزش و پرورش اعتقاد دارم و یک شغل مهم است، اما این ترس نیست. می‌بینید، همان ترس که باعث می‌شود صبح زود از خواب بیدار شود، ترس است که باعث می‌شود او اینقدر در مورد رفتن شما به مدرسه کنجکاو شود." پس چه چیزی را توصیه می‌کنید؟ من پرسیدم.

" من می‌خواهم به شما یاد بدهم که قدرت پول را به دست بگیرید، به جای آن که از آن طراحی بیلبورد بترسید. این را در مدرسه تدریس نکنید و اگر آن را یاد ندهید، تبدیل به یک برده پول خواهید شد. "

این کار منطقی و منطقی بود. او از ما خواست تا دیدگاه‌های خود را گسترش دهیم و ببینیم که خانم مار طراحی بیلبورد تین در این دنیا چه چیزهایی می‌دید. او از مثال‌هایی استفاده می‌کرد که در آن زمان ظالمانه به نظر می‌رسیدند، اما من هرگز آن‌ها را فراموش نکرده‌ام. چشم‌انداز من آن روز بزرگ‌تر شد و من شروع کردم به دیدن دامی که برای بیشتر مردم افتاده بود.

" می‌دانید، ما در نهایت همه کارمندان هستیم. پدر ثروتمند گفت: " ما فقط در سطوح مختلف کار می‌کنیم. من فقط می‌ طراحی بیلبورد طراحی بیلبورد خواهم که بچه‌ها شانس داشته باشند که از دامی که این دو احساس، ترس و اشتیاق ایجاد می‌کنند، دوری کنند. از آن‌ها به نفع خود استفاده کنید، نه علیه شما. این چیزی است که می‌خواهم به تو بیاموزم. من علاقه‌ای ندارم که فقط به تو یاد بدهم که پول جمع کنی. از ترس و هوس مقابله نکنید. اگر ابتدا از ترس و هوس کار نداشته باشید، و ثروتمند شوید، تنها یک برده به شدت پرداخت خواهید شد." پس چگونه از این دام اجتناب کنیم؟ من پرسیدم.

" دلیل اصلی فقر و یا کش‌مکش مالی، ترس و جهالت است، نه اقتصاد یا دولت یا ثروتمندان. این ترس از ترس و نادانی است که مردم را به دام می‌انداز طراحی بیلبورد د. بنابراین شما به مدرسه می‌روید و مدرک دانشگاهی خود را می‌گیرید و من به شما یاد خواهم داد که چطور از دام خارج شوید. "

قطعه‌های پازل ظاهر شدند. پدر بسیار تحصیل‌کرده من تحصیلات عالی داشت و شغلی عالی داشت، اما مدرسه هرگز به او نگفت که چگونه پول یا ترس از آن را کنترل طراحی بیلبورد کند. واضح بود که من می‌توانم چیزهای مختلف را از دو پدر یاد بگیرم.

" پس درباره ترس از نداشتن پول صحبت کردید. علاقه به پول در تفکر ما چگونه است؟ مایک پرسید

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.